نیکی رو میبرم بیرون . تا پارک شاید 5-6 دقیقه فاصله است اما به شرطی که نیکی بغلم باشه دیروز تصمیم گرفتم بدون هدف بریم پارک یعنی مهم نیست چقدر طول بکشه بذارم به عهده نیکی هرجا رفت منم باهاش برم نیم ساعتی گذشت و ما هنوز به نیمه مسیر هم نرسیدیم تو راه به همه گلها ، تیغها ، علف ها و کلا تمام رستنی ها دست میزد و میگفت گی( یعنی گل) خم میشد و بو میکرد . هر بچه ای رو میدید یه کم دنبالش میرفت . آقایی نشسته بود روی صندلی نیکی چون قدش به صندلی نمیرسید رفت روی جدول جلویی نشست و زل زد به آقاهه . تمام آشغالهایی رو میدید جمع میکرد همینطور خرده چوبها . مورچه ها رو نگاه میرد و میگفت جوجو . یه بارم یه جوجو رو با انگشتش کشته بود و هی بوسش میکرد و پشت سر هم می...